اشاره :
آن روزها که ما ، در ایران در سوگ رهبر خود می سوختیم و بر سینه و سر می کوفتیم،
آن ایام که در بخشهایی از لبنان جنگهای داخلی مسلمان و غیر مسلمان ـ و حتی مسلمان
و مسلمان ـ جریان داشت و همه چیز در شلیک گلوله خلاصه می شد، جوانی دلسوخته که
داغ امام بر سینه اش سنگینی می کرد، بر آن شد تا با اقدامی مهم، هم اطاعت خویش از ولی امر و امامش را ثابت کند و هم خود به امام و مرادش بپیوندد.
آن روز که ـ بر اساس برخی اطلاعات غیر رسمی ـ نیروهای اطلاعاتی انگلستان از وجود جوانی عرب در هتلی که محل تردد سلمان رشدی مرتد بود، با خبر شدند و پس از دستگیری او، برای اینکه خبربازتاب منفی برایشان نداشته باشد، او را روی صندلی اتاق خود نشانده، مقداری از مواد منفجره را به بدنش بستند و او را منفجر ساخته و به شهادت رساندند ـ چون براساس برخی اظهارات دوستان مصطفی،تصاویری که تلویزیون انگلیس از اتاق مازح در آن هتل نشان داده است، نمایانگر مقداری مواد منفجره سالم بوده است که نشان می داد همه مواد همراه او منفجر نشده است و فقط مقداری ازآنها عمل کرده اند ـ تنها اطلاعیه ای در اندازه ای بسیار کوچک در میان اخبار مطبوعات ما گم شد که در آن آمده بود:
« یک جوان لبنانی که برای اعدام سلمان رشدی به لندن رفته بود ، در حین اجرای حکم به شهادت رسید . »
آن روز کسی از اسم و رسم او نگفت . کسی از جوان لبنانی ای که سالیان نوجوانی اش را در آفریقا سپری کرده بود، ولی در همان ناکجا آباد، با افکار پاک و انقلابی امام راحل آشنا شده و می رفت تا سر بر فرمان او نهد، با خبر نشد .
وصیت نامه شهید ، گفتگوی اختصاصی با پدر شهید مازح
برای خواندن ادامه مطالب اینجا کلیک کنید