نویسنده:علی بی پناه::: یکشنبه 86/2/9::: ساعت 11:35 صبح
ای یار ناگزیر که جانم برای توست هر سال شعبان که به نیمه می رسید، پیرمرد از این رو به آن رو می شد. کارها می کرد، تلاشها داشت؛ از جمله، فانوسی را روشن می کرد و به کوچه می آورد. آن را بر بساط پینه دوزی اش می گذاشت. نخ را بر موم می کشید و رویه پاره کفش را به دست می گرفت. و...